یه نفرین ، یه آه یه قطره اشک وباز هم یک آه یه قلب یخ زده یه تنگ شکسته وباز هم یک آه یه گوش خسته یه چشم تنها و باز هم یک قطره اشک یه دست بی رمق ولی هنوز منتظرند ، نمیدانند برای چه و نمیخواهند بدانند فقط منتظرند گاهی که بیکار میشوند خدارا صدا میزنند ، گاهی آه را برای خدا سر میدهند ولی باز هم سکوت و سکوت و سکوت و باز هم یک قطره اشک همه میگویند زندگی کن ، ولی دلیلش را نمیدانند هیچ کس نمیگوید اگر کسی نخواست چه ؟ کاش لا اقل خدا جوابمان را میداد کاش اگر غم داشتیم او مارا نوازش میکرد کاش اگر دلتنگ بودیم در آغوشش میکشیدیم کاش و کاش و کاش .... ولی باز هم صدائی نمی آید... پس لا اقل رهایم کنید تا اشکهایم را آههایم را آسوده سر دهم فقط همین !!!